رعن
لغت نامه دهخدا
رعن. [ رَ ] ( ع اِ ) تندی که از کوه بیرون خاسته بود. ( از مهذب الاسماء ). بینی پیش آمده کوه. ( ناظم الاطباء ).ج ، رُعون و رِعان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به رَعل شود. || کوه دراز. ج ، رُعون و رِعان. ( ناظم الاطباء ). کوه دراز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || چیزی جنبان و لرزان. ( دهار ). در متون دیگر دیده نشد ولی رعون به معنی چیزی سخت و بسیار جنبنده آمده است.رجوع به متن اللغة و شرح قاموس و ماده رعون شود.
رعن. [ رَ ع َ ] ( ع مص ) احمق و سست گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رَعن رَعناً و رَعَناً احمق و سست گردید. ( ناظم الاطباء ). در تعجب گویند: ما ارعنه ؛ یعنی چه گول و سست است او. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج )( از اقرب الموارد ). || درد رساندن آفتاب دماغ کسی را چنانکه سست و بیهوش گردد. ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به رَعن شود.
رعن. [ رُ ع ُ ] ( ع ص ) دوشیزگان. ( ناظم الاطباء ).
رعن. [ رَ ع َن ْ ن َ ] ( ع حرف ) لغتی است در لَعَل َّ. ( ناظم الاطباء ). رجوع به لَعَل َّ شود.
رعن. [ رُ ] ( ع مص ) رَعَن. ( از منتهی الارب ). رجوع به رَعَن شود.
رعن. [ رَ ] ( اِخ ) موضعی است به حجاز. || موضعی است به بحرین. || موضعی است نزدیک حفر ابی موسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). موضعی است در طریق حاج بخره بین حفر ابی موسی و مادیة. ( از معجم البلدان ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید