رعف

لغت نامه دهخدا

رعف. [ رَ ] ( ع مص ) مصدر به معنی رُعاف. ( ناظم الاطباء ). روان شدن خون از بینی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به رُعاف شود. || پیشی نمودن اسب و در گذشتن آن. و منه الحدیث : سمع جاریة تضرب بالدف فقال لها ارعفی ؛ ای تقدمی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). از پیش بشدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر اللغه زوزنی ). پیشی گرفتن اسب بر گله اسبان ، گویند: «من عرف القرآن رعف الاقران ». ( از اقرب الموارد ). || درآمدن : رعف به الباب. ( ناظم الاطباء ). ناگهانی وارد شدن از در. ( از اقرب الموارد ). || خون آلود کردن سنگریزه سم ستور را. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

رعف. [ رَ ع َ ] ( ع مص ) روان گردیدن خون. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). روان گردیدن خون ، واز آن است : «فلان یرعف انفه علی غضباً» جایی گویند که کسی به دیگری سخت خشم بگیرد. ( از اقرب الموارد ).

رعف. [ رُ ] ( ع اِ ) خون بینی. لغة فیه ردیة. ( منتهی الارب ).

رعف.[ رَ ] ( ع اِ ) سرعت نیزه زدن. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس