رعشه افتادن. [ رَ ش َ / ش ِ اُ دَ ] ( مص مرکب ) لرزه دست دادن. لرزش دست دادن. لرزه عارض شدن. لرزه افتادن بر : همچنان غافل از مرگم گرچه از موی سفیددررگ جان رعشه چون شمع سحر افتاده است.صائب ( از آنندراج ).