رعشت

لغت نامه دهخدا

رعشت. [ رَ ش َ ] ( ع اِ ) رعشة. رعشه. لرزه. لرز : از هیبت او در آن ممالک بر دلها رعشت و بر دشمنان دهشت غالب شده بود. ( جهانگشای جوینی ).

رعشة. [رَ ش َ ] ( ع اِ ) رَعشَه. رَعشِه. لرزه. ( ناظم الاطباء ) ( دهار ). عجوز. ( منتهی الارب ). رجوع به رعشه شود. || نوع لرزیدن و هیأت آن. ( ناظم الاطباء ).

رعشة. [ رَ ش َ ] ( ع اِ ) عجله. ( اقرب الموارد ). || رَعشَه ؛ علتی که از آن دست آدمی بی اراده می لرزد. ( غیاث اللغات ازبحر الجواهر ). رجوع به رَعشَه یا رَعشِه شود. || ( اصطلاح پزشکی ) لرزشهای منظم متساوی البعد غیرارادی در یکی از اعضا ( سر، دست یا پا ). ارتعاش. لقوه. ( فرهنگ فارسی معین ).

پیشنهاد کاربران

بپرس