رطم

لغت نامه دهخدا

رطم. [ رَ ] ( ع مص ) در گل افکندن کسی را. ( دهار ). در کاری انداختن کسی را که نتوان از آن بیرون شد و در گل افکندن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). در کاری گرفتار و غوطه ور کردن کسی را که نتواند از آن بیرون رود. ( از اقرب الموارد ). || ریخ زدن ؛ رطم بسلحه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نیک آرمیدن با زن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بازداشته شدن شتر؛ رُطُم البعیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس