رطء

لغت نامه دهخدا

رطء. [ رَطْءْ ] ( ع مص ) آرمیدن با زن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || ریخ زدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || لازم گردانیدن قوم را ناپسند؛ رطاء القوم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). واداشتن قوم را به چیزی که دوست ندارد. ( از اقرب الموارد ).

رطء. [ رُطْءْ ]( ع اِ ) ج ِ رَطآء. ( منتهی الارب ) رجوع به رطآء شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس