رضم

لغت نامه دهخدا

رضم. [ رَ ] ( ع مص ) گران و سست گردیدن شیخ. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). گران و سست گردیدن شیخ و هم ستور در دویدن. ( از اقرب الموارد ). گران و سست گردیدن. ( آنندراج ). || شیار کردن زمین را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شیار کردن زمین برای کشت و امثال آن. ( از نشوء اللغة ص 5 ) ( از اقرب الموارد ). || بر هم نهادن بر چیزی سنگ را. ( از منتهی الارب ). بر هم نهادن سنگ را بر چیزی. ( از ناظم الاطباء ). بر هم نهادن سنگ. ( مصادر اللغه زوزنی ). || برآوردن خانه را به سنگ ریزه ها. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || لازم گرفتن خانه را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || زمین را به چیزی زدن. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). بر زمین زدن چیزی را. ( ناظم الاطباء ). || خود را به زمین افکندن شتر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خود را به زمین زدن. ( آنندراج ). || ثابت و برجا ماندن مرغ در پریدن ، یا عام است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ثابت وبرجا ماندن پرنده در جای خود. ( از اقرب الموارد ).

رضم. [ رَ] ( ع اِ ) رَضَم. سنگهای بزرگ که در عمارت بر هم نهند. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). به معنی رضام است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به رضام شود.

رضم. [ رَض َ ] ( ع اِ ) رَضْم. به معنی رَضْم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به رَضْم در معنی اسمی شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس