لغت نامه دهخدا
رض. [ رَض ض ] ( ع اِ ) خرمایی که بکوبند و از خسته [هسته ] پاک کرده در شیر تر نهند، یا عام است. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). خرمای کوفته و در شیر آغشته. ( از مهذب الاسماء ). || خرما و شیر بهم آمیخته. ( از اقرب الموارد ).
رض. [ رَض ض ] ( ع مص ) کوفتن و ریزه کردن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خرد کردن. شکستن. ( یادداشت مؤلف ). کوفته و ریزه کردن. ( ازدهار ): عسر الرض ؛ دشوار شکستن. ( از یادداشت مؤلف ).خرد و مرد کردن. ( مصادر اللغه زوزنی ) ( تاج المصادربیهقی ). || در تداول طب قدیم ، تفرق اتصال که استخوان خردشده باشد. ( از ذخیره خوارزمشاهی ).
- رض اذُن ُ ؛ انکسار اذن.تفرق اتصال غضروف گوش. ( یادداشت مؤلف ).
|| دویدن. || به پای زدن و دوانیدن ستور. ( از دهار ).
رض. [ رَ ضِن ْ ] ( ع ص ) رجل رض ؛ مرد خشنود. ج ، رضون. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
راض ، راضی ، خشنود
ذخیره خوارزمشاهی ص 163: کوفتگی - خرد شده