رصفه

لغت نامه دهخدا

( رصفة ) رصفة. [ رَ ص َ ف َ ] ( ع اِ )رصفه. سنگ بر سنگ آبراهه نهاده ، یا عام است. ج ، رَصَف. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سنگ نهاده شده یکی بر روی دیگر در مسیل. ( از اقرب الموارد ). || پی که بر تیر و کمان پیچند. ج ، رِصاف. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از مهذب الاسماء ). || نام استخوانی در سر زانو. مؤلف ذخیره خوارزمشاهی گوید: بر سر زانو که بندگاه ران است با ساق یک پاره استخوان است آنرا الرصفه گویند و به پارسی گردنای زانو گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

رصفة. [ رَ ص ِ ف َ ] ( ع ص ، اِ ) دندان بردیف و منظم و هموار روییده. ( از اقرب الموارد ).

رصفة. [ ] ( اِخ ) متعه شادل که بدن دو پسر خود را که جیعونیان بر دار کشیده و مدت چند ماه شب و روز بر دار گذارده بودند حراست می نمود. ( قاموس کتاب مقدس ).

پیشنهاد کاربران

بپرس