رصع

لغت نامه دهخدا

رصع. [ رَ ص َ ] ( ع اِ ) بچه های زنبور عسل. ( از متن اللغه ) ( از تاج العروس ، ذیل حرف ع ). زنبور عسلهای خرد. واحد آن رصعة است ، و گویند رضع با «ض » درست است. ( از اقرب الموارد ). در منتهی الارب و به تبع آن در ناظم الاطباء و آنندراج خرمابنان ریزه معنی شده است و آن غلط است ، زیرا صاحب منتهی الارب «نحل » را بتصحیف «نخل » خوانده و چنان معنی کرده است که با توجه به متون معتبر مذکور در نادرستی آن شکی باقی نمی ماند.

رصع.[ رَ ] ( ع مص ) با دست زدن کسی را. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). به دست زدن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || اقامت کردن در جایی : رصع بالمکان. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). آرام کردن بجایی. ( منتهی الارب ). متمکن شدن بجایی. ( یادداشت مؤلف ). || کوفتن دانه را در میان دو سنگ. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). میان دو سنگ کوفتن دانه را. ( منتهی الارب ). || فروبردن نیزه را در مطعون. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). نیزه درنشاندن در چیزی و سخت خستن به آن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). سخت زدن با نیزه. ( از اقرب الموارد ).

رصع. [ رُ ] ( ع ص ) ج ِ اَرْصَع و رَصْعاء. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ارصع و رصعاء شود.

رصع. [ رَ ص َ ] ( ع مص ) چسبیدن بچیزی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || آلودن به بوی خوش. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغه ). آلوده به بوی خوش شدن. ( آنندراج ). || لاغرسرین و لاغر هر دو کناره شرم شدن زن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ). رصعاء بودن زن. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

چسبیدن بچیزی آلودن به بوی خوش

پیشنهاد کاربران

بپرس