رصد گه

لغت نامه دهخدا

رصدگه. [ رَ ص َ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) رصدگاه. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ) :
زانو کنم رصدگه و در بیعجان جان
صد کاروان درد معین درآورم.
خاقانی.
- رصدگه خاکی ؛ کنایه از دنیا. ( یادداشت مؤلف )( آنندراج ) ( برهان ) :
درین رصدگه خاکی چه خاک می بیزی
نه کودکی نه مقامر ز خاک چیست ترا.
خاقانی.
- || قالب و جسدآدمی را نیز گویند. ( آنندراج ) ( برهان ). و رجوع به رصدگاه شود.

فرهنگ فارسی

رصد گاه قالب و جسد آدمی را نیز گویند

پیشنهاد کاربران

بپرس