رشیق

لغت نامه دهخدا

رشیق. [ رَ ] ( ع ص ) رجل رشیق ؛ مرد نیکو و باریک قد. ج ، رَشَق. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). مرد نیکو و باریک قد. ج ، رَشَق. ( آنندراج ). نیکوقد. سروبالا. خوش قد و بالا. کشیده بالا. خوش قد و قامت. خوش قد. ( یادداشت مؤلف ). کشیده بالا. ( مهذب الاسماء ). خوش هیکل. خوش اندام. زیبا. ( فرهنگ فارسی معین ): قدرشیق ؛ قد نیکو و باریک. ج ، رِشاق. ( ناظم الاطباء ).
- رشیق القد ؛ بَرومند و نیکوقامت. ( یادداشت مؤلف ).
|| کلام ظریف منسجم. ( یادداشت مؤلف ). کلام ظریف منسجم ، اسم است از رشاقة. ( از اقرب الموارد ).

رشیق. [ رُ ش َ ] ( اِخ ) زاهدی است مصری. ( منتهی الارب ).

رشیق. [ رُ ش َ ] ( اِخ ) نام جد ابوعبداﷲبن رشیق ، فقیه مالکی متأخر. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

خوش قدوقامت، خوش اندام، زیباوظریف، خطزیبا
( صفت ) ۱ - رصد کننده عالم هیئت . ۲ - رصد خانه . ۳ - پاسبان شبانه سپاه . ۴ - شبگرد . ۵ - گیرنده باج .
نام جد ابو عبد الله بن رشیق فقیه مالکی متاخر

فرهنگ معین

(رَ ) [ ع . ] (ص . ) خوش اندام .

فرهنگ عمید

۱. خوش قدوقامت، خوش اندام، زیبا و ظریف.
۲. لفظ یا خط زیبا و ظریف.

پیشنهاد کاربران

خوش قد و بالا. [ خوَش ْ / خُش ْ ق َدْ دُ / ق َ دُ ] ( ص مرکب ) رشیق . بلندبالا. خوش قامت . خوش قد و قامت .

بپرس