رشیدی سمرقندی
لغت نامه دهخدا
شد ابر مطیر نزد تو حیران
شد شمس منیر پیش تو پنهان
در دانش و فضل آن دل پاکت
چون بحر قعیر گشت بی پایان
نَتْواند بود مر تو را هرگز
همتا و نظیر در همه گیهان
آسوده شدند با کف رادت
از شغل حقیر شاعران یکسان
منصور شدیم بر مراد دل
یزدانْت نصیر باد جاویدان.این چرخ که او آب خردمند برد
در آتش اندیشه مرا چند برد
آیا به کدام خاک در خواهم جست
بادی که مرا سوی سمرقند برد.
( از تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج 2 صص 547 - 551 ).
سخن گرچه منثور نیکو بود
چو منظوم گردد نکوتر شود
به گوهر همی ننگری زآزمون
که بی رشته چون است وبا رشته چون.تو وزیری و مَنْت مدحت گوی
دست من بی عطا، روا بینی
رو وزارت به من سپار و مرا
مدحتی گوی تا عطا بینی.بر یاد تو بی تو این جهان گذران
بگذاشتم ای یار و تو از بیخبران
دست از همه شستم و نشستم نگران
چون بی تو گذشت بگذرد بی دگران.
سوزنی در مدح او گوید:
استاد رشیدی را شعری است ، ردیفش
چون زلف بتان نغز و بهنجار شکسته
من سوزنی ام شعر من اندر پی این شعر
نرزد به یکی سوزن سوفارشکسته.
و رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 7، 181 و 176 و حواشی تاریخ بیهقی به قلم سعید نفیسی ص 1348 و مجمعالفصحاء ج 1 ص 87 و المعجم چ تهران ص 288 و 289 و فهرست احوال و اشعار رودکی و چهارمقاله نظامی عروضی ص 28، 46، 47، 152 و 188 و غزالی نامه ص 296 و 292 و فهرست کتابخانه سپهسالار ج 2 ص 602 و فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن و الذریعه ج 9 بخش 2 و آتشکده آذر چ شهیدی ص 341 و چهارمقاله ص 28 حواشی و لغت فرس اسدی چ اقبال ( کلمه تریان ) شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید