قدم چو مور به آهستگی به خاک افشار
که مور بادیه عشق آهوی حرم است.
شب که از شوق رخت انجمن افروخته بود
نگه گرم چو پروانه پرسوخته بود.
می جهد برق ز نقش قدم ماهروان
خار این بادیه باآبله پا چه کند.
طلوع صبح به تیغ کشیده می ماند
شفق به بسمل درخون طپیده می ماند.
پیدا و نهان چو شمع در فانوسم
مشهور و خفا چو گنج دقیانوسم
القصه درین چمن چو بید مجنون
می بالم و در ترقی معکوسم.
( از دانشمندان آذربایجان ص 159 ).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و الذریعة ج 9 بخش 2 و نگارستان سخن ص 32و تذکره نصرآبادی ص 388 و 389 و روز روشن ص 242 و رشیدی تبریزی شود.