همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
به مرگ بومثل و مرگ شاکر جلاب.
ابوطاهر خسروانی.
خنک آن کسی را کز او رشک بردکسی کاو به بخشایش اندر بمرد.
عنصری.
همی رشک برد از زن خویش مردگه حمله مردوار علی.
ناصرخسرو.
در بزم رشک برده از او شاخ در خزان در بذل شرم خورده از او ابر در بهار.
انوری.
سیمرغ به نامه بردن فتح می رشک برد کبوتران را.
خاقانی.
رشک بر دوست بر فزونتر از آنک بر زن اختیارکرده خویش.
خاقانی.
ما شرف داریم و غیری نعمت از درگاه شاه رشک بردن بهر نعما برنتابد بیش ازین.
خاقانی.
دنیی آن قدر ندارد که بر او رشک برندیا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند.
سعدی.
دانی کدام خاک براو رشک می برم آن خاک نیک بخت که در رهگذار اوست.
سعدی.
فرشته رشک برد بر جمال مجلس من که التفات کند چون تو مجلس آرایی.
سعدی.
دوش بر نعش رفیعی رشکها بردم که توهمرهش گریانتر ازاهل عزا می آمدی.
رفیعی ( از آنندراج ).
نَأل ، نَاءَل ، نَاءَلان ، نَئیل ؛ رشک بردن و بد خواستن کسی را. ( منتهی الارب ). || غبطه خوردن. ( یادداشت مؤلف ).