چون خصم سر کیسه رشوت بگشاید
دروقت شما بند شریعت بگشایید.
ناصرخسرو.
آنکه فقیه است از املاک اوپاک تر آنست که از رشوت است.
ناصرخسرو.
هر یکی همچو نهنگی و ز بس جهل و طمعدهن علم فراز و دهن رشوت باز.
ناصرخسرو.
رشوت حکمش دهد جوشن مریخ راچون به کف شاه دید تیغ زحل گون فلک.
خاقانی.
کجا خازن لشکر و گنج من به رشوت مگر کم کند رنج من.
نظامی.
چو یاقوتم نبید خام گیردبه رشوت با طبرزد جام گیرد.
نظامی.
چون دهد قاضی به دل رشوت قرارکی شناسد حق از مظلوم زار.
مولوی.
قاضی که به رشوت بخورد پنج خیارثابت کند ازبهر تو صد خربزه زار.
سعدی.
- رشوت خواستن ؛ پاره خواستن. طلب پاره و رشوه از کسی. ( یادداشت مؤلف ). استرشاء. ( دهار ).رشوة. [ رِش ْ وَ ] ( ع اِ ) رُشْوة. رَشْوَة. ( کشاف زمخشری ). پاره و رشوة ج ، رشی ً [ رُ شَن ]، رِشَی ً، رِشَوات ، رِشْوات. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). آنچه برای باطل نمودن حق یا حق نمودن باطل داده شود. ( ازتعریفات جرجانی ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). و در حدیث است : لعن اﷲ الراشی و المرتشی و الرائش ؛ یعنی دهنده و گیرنده و سعی کننده را میان آنها. ( منتهی الارب ). رشوه دادن. ( دهار ). || مزد. ج ، رِشی ̍، رُشی ̍، رِشَوات ، رِشْوات. ( ناظم الاطباء ). || آنچه برای تملق داده شود. ج ، رشی ً [ رِ شَن ْ ]، گویند: «الرشی رشاء النجاح ». ( از اقرب الموارد ).
رشوة. [ رُش ْ وَ ] ( ع اِ ) رَشْوة. رِشْوَة. ( ناظم ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به رِشْوة و رَشْوَة شود.
رشوة. [ رَش ْ وَ ]( ع اِ ) رُشْوة. رِشْوة. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). رجوع به رِشْوة و رُشْوة شود.