چو سلطان خود کند حالی رسولی
رسولی دگر باشدفضولی.
پوریای ولی.
احمدبن ابی الاصبع به رسولی نزدیک عمر و برادر یعقوب آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 296 ). این سلیمانی به رسولی و شغل بزرگ آمده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 296 ). به چند دفعت خواستند که به رسولیها برود و حیلت کرد تا ازوی درگذشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255 ). به رباط مانک علی میمون قرار گرفت [ بوصادق ] و بر وی اعتماد کردند پادشاهان و رسولیهای بانام کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 207 ).قیدافه خوانده ام که زنی بود پادشاه
اسکندر آمدش به رسولی سخن گزار.
خاقانی.
- به رسولی فرستادن ؛ بنمایندگی و ایلچی گری فرستادن. بسمت سفیر و نماینده به جایی روانه ساختن : به روزگار سامانیان یک بار وی را به رسولی به بخارا فرستاده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685 ). خواجه ابوالقاسم حصیری را و قاضی حسن بوطاهر تبانی راخویش این امام بوصادق تبانی به رسولی فرستاد نزدیک ارسلان خان و بغراخان تا عقد و عهد تازه کرده آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 536 ). قرار گرفت که عبدالجبار پسروزیر آنجا به رسولی فرستاده آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 383 ).- رسولی کردن ؛ ایلچی گری کردن. رسول شدن. نمایندگی داشتن. سفیر بودن : رسولی ها کرده بود به دو دفعت و به بغداد رفته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ). وی را بنواخت و گفت این یک رسولی بکن چون بازآیی قضای نشابور به تو دادیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 538 ).
|| ( ص نسبی ) منسوب است به رسول که به سفارت دلالت دارد. ( از لباب الانساب ).
رسولی. [ رَ ] ( اِخ ) یا ائمه رسولی.رسولیان. رجوع به ائمه رسولی و رسولیان یمن شود.
رسولی. [ رَ ] ( اِخ ) محمدبن احمدبن قاسم بن رسولی بغدادی ، فقیه شافعی ، مکنی به ابوالسعادات. او در مسائل خلافی سخنان خوب دارد و شعر نیکو می گفت. رسولی به خراسان سفر کرد و در آنجا بسال 544 هَ. ق. درگذشت. وی از جعفربن احمد سراج و ابوالقاسم بن بیان رزاز و جز آن دو حدیث شنید و ابوسعد سمعانی و جز وی از او روایت دارند. ( از لباب الانساب ).