لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
خیساندن، غوطه دادن، غوطه ور ساختن، خیس کردن، خیس خوردن، رسوخ کردن، در اب فرو بردن، بوسیله مایع اشباع شدن
سوراخ کردن، سفتن، شکافتن، سپوختن، رسوخ کردن، فروکردن، خلیدن
سوراخ کردن، سفتن، ایجاد سوراخ کردن، سنبیدن، منگنه کردن، رسوخ کردن
رسوخ کردن، سرتاسر سوراخ کردن، سرتاسر سوراخ شدن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
سرایت کردن،
رسوخ کردن،
نفوذ کردن،
( وجود و. . . ) فرا گرفتن
ترس همه ی وجودش را فرا گرفت.