مگر کاهش تیز پیدا کند
گنهکار را زود رسوا کند.
فردوسی.
به کاری که زیبا نباشد بسی نباید که یاد آورد زآن کسی
که خود را بدان خیره رسوا کند
وگرچند کردار والا کند.
فردوسی.
بیاری و رسوا کنی دوده رابشورانی این کین آسوده را.
فردوسی.
تن خویش در جنگ رسوا کندهمان به که با او مدارا کند.
فردوسی.
هرگز منی نکرد و رعونت زبهر آنک رسوا کند رعونت و رسوا کند منی.
منوچهری.
گر امروزت بدستی جلوه کرده ست کند فردا بدیگر دست رسوا.
منوچهری.
یوسف به صبر خویش پیمبر شدرسوا شتاب کرد زلیخا را.
ناصرخسرو.
جهل را گرچه بپوشی خویشتن رسوا کنی گرچه پوشیده نماند گرّ جهل از گر بتر.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 162 ).
چون و چرا عدوی تو است ایراچون و چرا همی کندت رسوا.
ناصرخسرو.
بلاد یمن فروگرفتند و زنان را رسوا کردند و قتلهای بی اندازه رفت. ( فارسنامه ابن بلخی ص 95 ).لطف حق با تو مداراها کند
چونکه از حد بگذرد رسوا کند.
مولوی.
تا دل مرد خدا نامد به دردهیچ قومی را خدا رسوا نکرد.
مولوی.
مرد می ترسید زآن کش بودزرمرد را رسوا کند بس زود زر.
عطار.
مه که سیه روی شدی در زمین طشت تو رسواش نکردی چنین.
نظامی.
زر خرد را واله و شیدا کندخاصه مفلس را که خوش رسوا کند.
مولوی.
کرد رسوایش میان انجمن تا که واقف شد زحالش مرد و زن.
مولوی.
مردمان را عیب نهانی پیدا مکن که مر ایشان را رسوا کنی و خود را بی اعتماد. ( گلستان ).آن به که لب از خواهش الماس ببندم
رسوا نکنم داغ نمک خواره خود را.
طالب آملی.
تنکیل ؛ رسوا بکردن. ( از تاج المصادر بیهقی ).فضح ؛ رسوا کردن کسی را. کشفته الکواشف ؛ رسوا کردم او را. ( منتهی الارب ). و رجوع به رسوا نمودن شود.