رسوا شدن


معنی انگلیسی:
to be disgraced

لغت نامه دهخدا

رسوا شدن. [ رُس ْ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) تهتک. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). مفتضح گشتن. بی آبرو شدن. از اعتبار و آبرو افتادن. ظاهر شدن زشتیها و بدیها و عیبها. ( یادداشت مؤلف ). افتضاح. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). ارتحاض. ( منتهی الارب ). خزی. ( ترجمان القرآن ) :
ملکان رسوا گردند کجا او برسد
ملک او باید کاو هرگز رسوا نشود.
منوچهری.
ای آدمی ار تو علم ناموزی
چون مادر و چون پدر شوی رسوا.
ناصرخسرو.
چون عمرو عاص پیش علی دی مه
پیش بهار عاجز و رسوا شد.
ناصرخسرو.
لاجرم از بیم که رسوا شوی
هیچ نیاری که بمن بگذری.
ناصرخسرو.
ورنه رسوا شوی به سنگ سیاه
از سپیدی رسد سیه رویی.
خاقانی.
مفلسان گر خوش شوند از زرّ قلب
لیک آن رسوا شود در دار ضرب.
مولوی.
آنچه با معنی است خود پیدا شود
و آنچه بیمعنی است خود رسوا شود.
مولوی.
نه اندیشه از کس که رسوا شدی
نه طاقت که یک دم شکیبا شوی.
سعدی.
آن کز تو گرفت کینه اندر دل
شد بر سر خلق در جهان رسوا.
؟
- امثال :
پسته بی مغز اگر لب واکند رسوا شود.
؟
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. ( امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1950 ).
هرکه با رسوا نشیند عاقبت رسوا شود. ( امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 752 ).
|| فاش شدن. آشکار شدن :
چه خیال است که دیوانه شیدا نشویم
بوی مشکیم محال است که رسوا نشویم.
صائب تبریزی.

فرهنگ فارسی

تهتک مفتضح گشتن بی آبرو شدن

پیشنهاد کاربران

بپرس