رسن در گلو بربط از چوب خوردن
چو طفل رسن تاب کسلان نماید.
خاقانی.
تحقیق سخن گوی نخیزد ز سخن دزدتعلیق رسن باز نیاید ز رستاب.
خاقانی.
ترا تا پیشتر گویم که بشتاب شوی پستر چو شاگرد رسن تاب.
نظامی.
میوه ات باید که شیرین تر شودچون رسن تابان نه واپس تر شود.
مولوی.
ای در این چنبر همه تاب آمده همچو شاگرد رسن تاب آمده.
عطار.
سفرت هست چو شاگرد رسن تاب از پس.ابن یمین.
بر اوج جنابت نرسد هیچ کمندی بیهوده رسن تاب خیالند فغانها.
بیدل ( از آنندراج ).
|| ( حامص مرکب ) رسن تابی.تاب دادن و بهم پیوستن رسن. ( فرهنگ فارسی معین ).