رسن

/rasan/

مترادف رسن: بند، پالهنگ، ریسمان، طناب، مقود، افسار، زمام، لجام، لگام

برابر پارسی: ریسمان، پال، بند، ریجه

معنی انگلیسی:
cord, line, rope, tie

لغت نامه دهخدا

رسن. [ رَ ] ( ع مص ) مهار ساختن برای شتر و بستن آنرا به ریسمان. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). قرار دادن رسن برای ستور، و گویند بستن آن به رسن. ( از اقرب الموارد ). بستن ستور به رسن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ).

رسن. [ رَ س َ ] ( ع اِ ) زمام و آنچه بر بینی شتر باشد از مهار. ج ، اَرْسان و اَرْسُن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). ج ، رُسُن. ( ناظم الاطباء ). رسن و آنچه بر بینی شتر باشد از مهار و ریسمان که بدان چیزها را می بندند، و این مشترک است در عربی و فارسی. ج ، اَرْسان ، اَرْسُن. ( آنندراج ) ( از مهذب الاسماء ). ابوحاتم گفته است : رسن فارسی است بجز اینکه در دوران جاهلی معرب شده. اعشی گفته است :
و یکثر فیهم هبی و اقدمی
ومرسون ُ خیل و اعطالُها.
و از آن است که بینی را مَرْسَن نامیده اند یعنی جای رسن در ستور. ( از المعرب جوالیقی ص 164 ).
- خَلیعالرسن ؛ وحشی. ( ناظم الاطباء ).
- || بی دین. ( ناظم الاطباء ).
- || بی قید و اوباش. ( ناظم الاطباء ).
|| رمی برسنه علی غاربه ؛ یعنی بگذاشت و رها کرد راه او را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || حبل. ( اقرب الموارد ). و رجوع به ماده بعد شود.

رسن. [ رَ س َ ] ( ع اِ ) ریسمان ، و با تازی مشترکست. ( از شعوری ج 2 ص 12 ). ریس ( در تداول مردم قزوین ). ( ناظم الاطباء ). ریسمان. حبل. ( ترجمان القرآن ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). ریسمانی که بدان چیزهارا می بندند، در سنسکریت رشتابه معنی رسن است. ( فرهنگ نظام ). سَب . ( دهار ) ( منتهی الارب ). سبب. ( ترجمان القرآن ) ( یادداشت مؤلف ) ( منتهی الارب ). عِصْمَة. ( دهار ). شطن. ( ترجمان القرآن ). طناب. ( ناظم الاطباء ). ربقه. قید. قیاد. مقود. مَرَس. مَرَسة. ( یادداشت مؤلف ). بند. ( فرهنگ فارسی معین ). اخلج. تِرْشاء. خطیر. خلیج. خیط. شطن. شنق. عَرْس. عِلاق. عَلاقَه. عُنَّة. کَرّ. کَصَیصة. مَدْم َ. مَرّ. مرسة. مِطوَل. معلق. مِقاط. وِقام. ( منتهی الارب ). رَسْن. ( دهار ) :
همی برد دانای رومی رسن
هم آن مرد را نیز با خویشتن.
فردوسی.
ددی بود مهتر ز اسبی به تن
بسر بر دو گیسو سیه چون رسن.
فردوسی.
پرستنده را گفت کای کم ز زن
نه زن داشت این دلو و چرخ و رسن
بیامد رسن بستد از پیشکاربیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ریسمان، طناب، بند، افسار، ارسان جمع
( اسم ) ۱ - ریسمان بند طناب . ۲ - زمام افسار جمع ارسان ارسن .
نام پسر عمرو است

فرهنگ معین

(رَ سَ ) [ ع . ] (اِ. ) ریسمان ، طناب .

فرهنگ عمید

۱. = ریسمان
۲. افسار.

فرهنگستان زبان و ادب

{rope} [علوم نظامی] قسمتی از خاشه که دارای یک رشتۀ بلند فلزی است و برای ایجاد انعکاس وسیع باند بسامد پایین، بر روی رادار دشمن به کار می رود

گویش مازنی

/rasen/ ریسمان – طناب

دانشنامه عمومی

رسن (بردسکن). رسن روستایی از توابع بخش انابد شهرستان بردسکن در استان خراسان رضوی ایران است.
این روستا در دهستان درونه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۴۷ نفر ( ۳۵خانوار ) بوده است.
عکس رسن (بردسکن)

رسن (مقدونیه). شهر رسن ( به مقدونی: Ресен ) با جمعیت ۱۶٫۸۲۵ نفر [ ۱] در استان پلاگونیا کشور جمهوری مقدونیه واقع شده است.
عکس رسن (مقدونیه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

cord (اسم)
سیم، زه، خیط، ریسمان، وتر، طناب، طناب نازک، رسن

line (اسم)
سیم، بند، خط، دهنه، لجام، طرح، رشته، سطر، ریسمان، رده، جاده، رسن، مسیر، ردیف، مسیر که با خط کشی مشخص میشود

sling (اسم)
بند، زنجیر، رسن، فلاخن، قلاب سنگ، تسمه تفنگ

rope (اسم)
ریسمان، طناب، رسن، ریسمان بادبان کشی

فارسی به عربی

حبل

پیشنهاد کاربران

رَسَن؛ ریسنده، ریسمان باف، کسی که الیاف ریز را به هم می ریسَد یا الیاف را به هم می رساند و تألیف می کند جهت بافته شدن ریسمان.
رساننده و ریسندگی الیاف ریز به همدیگر
طناب؛ تنابیده شدن یا تنیده شدن رشته های الیاف به همدیگر.
منبع. فرهنگ عمید
رسن
این واژه از رس به همراه پسوند "ن" ساخته شده است که رس به مانای رساندن و پسوند "ن" هم آن را به اسم بدل می نماید . همچون بوشن
هرچند رسن واژه ای پارسی است، آن گه
چون تازیان آن را گرفته، به کار بسته و به افزونه ارسان میگویند، پیشنهاد برتر برای پارسی گویان واژه زییای
پالهنگ
است.
فرموده فرزانه ی پردیسی:
دو دست از پس و پشت بستش چو سنگ
گره زد به گردنش بر پالهنگ

بپرس