همی گفت کاین رسم کهبد نهاد
ازین دل بگردان که بس بد نهاد.
ابوشکور بلخی.
رسمی نهاد عشقش بر من که سال و ماه شو صبر خود فروش و غم عشق من بخر.
موقری.
چو بر هفت شد رسم میدان نهادهم آورد و هم رسم چوگان نهاد.
فردوسی.
روز نخست که مرا خوارزمشاه کدخدایی داد رسم چنان نهاد که هر روز من تنها پیش او شدمی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 336 ).نکوکار و بادانش و راددوست
یکی رسم ننهد که آن نانکوست.
اسدی.
رسم تقوی می نهد در عشقبازی رای من کوس غارت می زند در ملک تقوی روی تو.
سعدی.
فرهاد کرد کار فغانی که در وفارسمی چنان نهاد که نتوان از آن گذشت.
فغانی.
- رسم بد نهادن ؛ قاعده نااستوار و ناخوب گذاشتن. وضع قاعده و قانون نامناسب : نمک به قیمت گیرد تا ده خراب نشود و رسم بد ننهد. ( گلستان ).ورجوع به رسم گذاشتن شود.