رسع

لغت نامه دهخدا

رسع. [ رَ ] ( ع مص ) مهره چشم زخم بستن در پای یا دست کودک : رسع الصبی رسعاً. || تباه و فروهشته و سست گردیدن اعضای مرد: رسعاعضاء الرجل. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || برچسبیدن نیام چشم کسی ، و یا عام است. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). برچسبیدن پلک چشم. ( از اقرب الموارد ). || برگردیدن چشم و تباه شدن آن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). تباه شدن نیام چشم. ( از اقرب الموارد ). || چسبانیدن : رسعبه الشی ٔ؛ چسبانید چیزی بدان. ( از اقرب الموارد ).

رسع. [ رُ ] ( ع ص ) ج ِ اَرْسَع و رَسْعاء. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ارسع و رسعاء شود.

رسع. [ رَ س َ ] ( ع اِ ) دردمندی نیام چشم. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مهره چشم که بدست یا پای کودک بندند. ( از اقرب الموارد ).

رسع. [ رَ س َ ] ( ع مص ) برچسبیدن نیام چشم کسی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و رجوع به رَسْع در معنی «برگردیدن چشم و...» شود. || تباه شدن نیام چشم. ( از اقرب الموارد ). تباه شدن چشم و دگرگون شدن نیامهای آن. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

دردمندی نیام چشم یا مهره چشم زخم که بدست یا پای کودک بندند .

پیشنهاد کاربران

بپرس