چو برخاست زآن روستا رستخیز
گرفتند ناگاه راه گریز.
فردوسی.
به چنگال هریک یکی تیغ تیزز درگاه برخاسته رستخیز.
فردوسی.
برون شد بهو دید هر سو گریزچپ و راست برخاسته رستخیز.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
چو ناگه وزیدی یکی باد تیزاز آن بیشه برخاستی رستخیز.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
تحسین خلایق از چپ و راست از غلغله رستخیز برخاست.
امیر حسینی سادات.
نهال مهر نشاندم به دل چه دانستم که رستخیز جهانم ز خانه برخیزد.
اهلی شیرازی ( از ارمغان آصفی ).
و رجوع به رستخیز و رستخیز خاستن و مترادفات کلمه شود.