سیاوخش را پروراننده بود
بدو نیکوییها رساننده بود.
فردوسی.
منم گفت محمود گیرنده شهرز خوبی به هرکس رساننده بهر.
فردوسی.
موسی عرض کرد ملکا ندا من کردم و جواب ترا آمد. فرمود که نداکننده تو بودی و رساننده من... ( قصص الانبیاء ص 112 ).رساننده ما را به خرم بهشت
رهاننده ازدوزخ تنگ و زشت.
نظامی.
رساننده چشم را جوش خون بخاری پریشانی آرد برون.
نظامی.
و رجوع به رساندن شود. || مبلغ. ( یادداشت مؤلف ). ابلاغ کننده : زهر دانشی کآن ز دانندگان
رساندند او را رسانندگان.
نظامی.
|| پزنده ، چنانکه قرحه سخت را. مُنْضِج. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به رساندن شود.