- رسالت رسان ؛ پیام رسان. که رسالت کند :
گر زر فدای دوست کند اهل روزگار
ما سر فدای پای رسالت رسان دوست.
سعدی.
- روزی رسان ؛ رساننده روزی.رزق رسان. روزی ده. کنایه از خدای که روزی ده مردم است : خدای است رزاق و روزی رسان.
نظامی.
دگر روز باز اتفاق اوفتادکه روزی رسان قوت و روزیش داد.
سعدی.
- سلام رسان ؛ رساننده سلام. برنده پیغام سلام. ابلاغ کننده سلام. ( یادداشت مؤلف ).- سلام سلامت رسان ؛ یعنی سلامی که آرزومند تندرستی و عافیت است. ( ناظم الاطباء ).
- مژده رسان ؛ مژده آورنده. ( ناظم الاطباء ). ابلاغ کننده مژده. رساننده نوید.
- نامه رسان ؛ رساننده نامه. نامه بَر. بَرَنده نامه. در اصطلاح اداری مستخدمی را گویند که عهده دار رساندن نامه های وزارتخانه یا ادارات یا مؤسسات و بنگاههاست.
|| وفی. وافی. ( منتهی الارب ). رسا. بالغ. کامل.
- نارسان ؛ نارسا. نابالغ. ناقص. مقابل بالغ و کامل و رسا :
گفت من گفتم که عهد آن خسان
خام باشد خام و زشت و نارسان.
مولوی.
|| رسنده. متصل شونده : دگر هرکه یازد به چیز کسان
بود خشم ما سوی آنکس رسان.
فردوسی.
سوم دور بودن ز چیز کسان که دردش بود سوی آنکس رسان.
فردوسی.
چو دستت به چیز تونبود رسان چه چیز تو باشد چه آن ِ کسان.
اسدی.
به آشنا و به بیگانه جود اوست رسان اگر سوابق هست و اگر سوابق نیست.
سوزنی.
رسان بود کرم دست او به دشمن و دوست ندارد آگهی از پایگاهی و سرور.
سوزنی.
و رجوع به رساندن شود.