رزیق
لغت نامه دهخدا
رزیق. [ رُ زَ / رَ ] ( اِخ ) نهری است به مرو و به وی منسوب است احمد رزیقی بن عیسی تلمیذ ابن المبارک. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). نام رودی که از مرو شاهجان گذرد چنانکه رود شاهجان. و این دورود بزرگ باشند که بیشتر صنایع مرو شاهجان بدین دو مشروب شود. ( یادداشت مؤلف ). نام نهری است در مرو. قبر بریدة الاسلمی از صحابه پیغمبر در ساحل این شهر است و محله بزرگی دارد که گویا مولد امام احمد حنبل باشد. این کلمه به تقدیم «ز» یعنی به شکل «زریق » خطاست. ( از معجم البلدان ).
رزیق. [ رُ زَ ] ( اِخ ) از راویان است و ابوجعفر معنی بن عیسی از وی روایت کرده است. رجوع به منتهی الارب و تاج العروس ذیل ماده رزق شود.
رزیق. [ رُ زَ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ الالهانی شامی ، که ابن حبان او را از تابعان شمرده است. وی از ابوامامة روایت دارد و ارطاةبن منذر از او روایت کرده است. ( از تاج العروس ج 6 ذیل ماده رزق ). و رجوع به منتهی الارب شود.
رزیق. [ رُ زَ ] ( اِخ ) ابوهبة. از راویان است و از ابوجعفر باقر روایت دارد. رجوع به منتهی الارب و تاج العروس ذیل ماده «رزق » شود.
رزیق. [ رُ زَ ] ( اِخ ) یا رزیق اعمی. از کوفه بود. از ابوهریرة روایت دارد. ازدی گفته بود: وی متروک الحدیث است. ( از تاج العروس ذیل ماده رزق ). و رجوع به منتهی الارب شود.
رزیق. [ رُ زَ ] ( اِخ ) یا رزیق بن حیان ایلی. یحیی بن سعید انصاری از او روایت دارد. رجوع به منتهی الارب و تاج العروس ذیل ماده «رزق » شود.
رزیق. [ رُ زَ ] ( اِخ ) یا رزیق بن زبیر. از مشایخ شیعه و راوی فقه است از ائمه. ( الفهرست ابن ندیم ).
رزیق. [ رُ زَ ] ( اِخ ) یا رزیق بن سعید. از راویان است و از ابوحازم اعرج روایت دارد. رجوع به منتهی الارب و تاج العروس ذیل ماده «رزق » شود.
رزیق. [ رُ زَ ] ( اِخ ) یا رزیق بن ورد. از راویان است.محمدبن عمرو او را در سده دوم هجری دیده است. رجوع به منتهی الارب و تاج العروس ذیل ماده «رزق » شود.
رزیق. [ رُ زَ ] ( اِخ ) یا رزیق بن هشام. از راویان است و از زیادبن ابی عیاش روایت دارد. رجوع به منتهی الارب و تاج العروس ذیل ماده «رزق » شود.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید