رزک
لغت نامه دهخدا
رزک. [ رَ زَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین. سکنه آن 852 تن. آب آنجا از چشمه. محصولات عمده آن غلات. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).
رزک. [ رِ زَ ] ( اِخ ) قریه ای است در دوازده فرسنگی میان شمال و مغرب بیدشهر. ( فارسنامه ناصری ).
رزک. [ رَ زَ ] ( اِخ ) نام محلی کنار رود جهرم و لار میان قادر و اول گردنه رزن در 248هزارگزی شیراز. ( یادداشت مؤلف ).
رزک. [ رَ زَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا. سکنه آن 448 تن. آب آنجا از چشمه. محصولات عمده آن بادام و گردو و انجیر و اقسام میوه و صنایع دستی زنان آنجا قالی بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).
رزک. [رَ زَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان موگویی بخش آخوره شهرستان فریدن. سکنه آن 342 تن. آب آنجا از چشمه. محصولات عمده آن غلات و چوب و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم و قالی بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
رَزَک razak: [اصطلاح صنایع دستی] میله ای فلزی به شکل نیم دایره که در جلوی صندوق زده می شود برای رد شدن میله و چفته و تعبیه ی قفل بر روی آن