رزمگه


معنی انگلیسی:
front

لغت نامه دهخدا

رزمگه. [ رَ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) مخفف رزمگاه. میدان جنگ. ( ناظم الاطباء ) :
گو پیلتن دیدبا تیغ تیز
فکنده بر آن رزمگه رستخیز.
فردوسی.
وز آن روی کیخسرو آید پدید
که یارد بر این رزمگه آرمید.
فردوسی.
به تاراج بینی همه زین سپس
نه برگردد از رزمگه شاد کس.
فردوسی.
ببینید تا چاره کار چیست
بدین رزمگه مرد پیکار کیست.
فردوسی.
هر کجا رزمگه تو بود از دشمن تو
میل تا میل بود دشت ز خون مالامال.
فرخی.
ملک باید که اندر رزمگه لشکرشکن باشد
ملک باید که اندر بزمگه گوهرفشان باشد.
فرخی.
به رزمگه چه نماید؟ شجاعت و مردی
به بزمگه چه نماید؟سخاوت و احسان.
فرخی.
به هر رزمگه در بداده ست داد
چو آید کند هرچه رفته ست یاد.
اسدی.
مرو تا نبرد دلیران کنیم
در این رزمگه جنگ شیران کنیم.
نظامی.
به رزمگه خدای جنگ بگذرد
چو چشم شیر لعل گون قبای او.
ملک الشعراء بهار.
- رزمگه ساختن ؛ آماده کردن میدان جنگ. ترتیب دادن ناوردگاه :
نخستین که ما رزمگه ساختیم
سخن رفت و زین کار پرداختیم.
فردوسی.
و رجوع به رزمگاه شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) محل جنگ میدان جنگ .
مخفف رزمگاه میدان جنگ مکان جنگ کردن و رزمگاه .

فرهنگ معین

( ~. گَ ) (اِمر. ) رزمگاه .

پیشنهاد کاربران

دشت کین ؛ رزمگاه. ناوردگاه. آوردگاه. میدان جنگ. دشت نبرد. حربگاه. دارالحرب. معرکه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
نباید که ایمن شوی از کمین
سپه باشد آسوده در دشت کین.
فردوسی.
چو دریا شد از خون گردان زمین
...
[مشاهده متن کامل]

تن بی سران بد همه دشت کین.
فردوسی.
همان با بزرگان توران زمین
چه کرده ست از بد بر این دشت کین.
فردوسی.
گو پیلتن را چو بر پشت زین
ندیدند گردان در آن دشت کین.
فردوسی.

دشت آوردگاه ؛ میدان جنگ :
ز بس کشته بر دشت آوردگاه
بسی ره ندیدند برخاک راه.
فردوسی.
- دشت جنگ ؛ میدان جنگ. هیجا. آوردگاه :
برآشفت [ افراسیاب ] با نامداران تور
که این دشت جنگست یا بزم و سور.
فردوسی.
بیامد خروشان بدان دشت جنگ
بچنگ اندرون گرزه گاو رنگ.
فردوسی.
ناوردگاه
لغت نامه دهخدا
ناوردگاه . [ وَ ] ( اِ مرکب ) جنگ گاه . ( برهان قاطع ) ( از بهار عجم ) . جای جنگ . محل پیکار. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . آوردگاه . ( انجمن آرا ) . رزمگاه . میدان جنگ . ( ناظم الاطباء ) . دشت کین . دشت نبرد. آوردگه . رزمگه . میدان رزم :
...
[مشاهده متن کامل]

دو لشکر بهم کینه خواه آمدند
دلیران ناوردگاه آمدند.
اسدی .
|| جولانگاه . جولانگه :
ناوردگاه سازد میدان مدح تو
هر کس که او سوار کمال و هنر شود.
مسعودسعد.
او را چو در نبرد برانگیزد
ناوردگاه چرخ کیان باشد.
مسعودسعد.

کینه گاه . [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) میدان جنگ و جنگ گاه . ( آنندراج ) . میدان جنگ و کارزار و جای خصومت و نزاع . ( ناظم الاطباء ) . رزمگاه . دارالحرب . ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
گرانمایه دستور گفتش به شاه
...
[مشاهده متن کامل]

نبایَدْت رفتن بدان کینه گاه .
دقیقی .
بترسم که گر بار دیگر سپاه
به جنگ اندر آید در این کینه گاه .
فردوسی .
که گر من شوم کشته بر کینه گاه
شما کس مپایید پیش سپاه .
فردوسی .
بدو گفت تا من بدین کینه گاه
کمر بسته ام با دلیران شاه . . .
فردوسی .
یکی با من ایدربدین کینه گاه
بگردد به گرز گران کینه خواه .
فردوسی .
کدامین دلاور که در کینه گاه
به پیشانیش کرد یارد نگاه ؟
اسدی .

جنگ گاه . [ ج َ ] ( اِ مرکب ) میدان جنگ . عرصه . معرکه . معترک . جنگاه . ( ناظم الاطباء ) : پیغمبر از جای خود [ مدینه ] تا جنگ گاه [ ذی قار ] بدید. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . و دیگر روز بر مدار قلعه بر سبیل نظاره و مطالعه ٔ جنگ گاهها طواف میکرد. ( رشیدی ) .
خصومتگه. [ خ ُ م َ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) میدان جنگ. میدان نبرد. ( ناظم الاطباء ) :
خصومتگهی ساخت تا نفخ صور
که از سازگاری شد آن شهر دور.
نظامی.

بپرس