ایا خورشید سالاران گیتی
سوار رزم ساز و گرد نستوه.
رودکی.
عمود گران برکشیدند بازدو شیر سرافراز و دو رزم ساز.
فردوسی.
دو شاه و دو لشکر چنان رزم سازبه لشکرگه خویش رفتند باز.
فردوسی.
پیاده شوم پیش او رزم سازتو شاهی جهاندار و گردن فراز.
فردوسی.
سواران و گرسیوز رزم سازبرفتند با نیزه های دراز.
فردوسی.
همه برج آن قلعه بالا و زیرپر از گونه گون رزم ساز دلیر.
اسدی.
فکندند از ایشان بسی رزم سازچو خورشید شد زرد گشتند باز.
اسدی.
سپهدار جنگاور رزم سازفرستادش از پیش مهراج باز.
اسدی.
دگر رزم سازی برون شد چو شیربگردید زر داده گردش دلیر.
اسدی.
ز پیشین گهان تا نمازی دگربه میدان نشد رزم سازی دگر.
نظامی.
دگر هیچکس را نیامد نیازکه با آن زبانی شود رزم ساز.
نظامی.
نشد پیش او هیچکس رزم ساز.نظامی.