چو خسرو بدید آن گزیده سپاه
سواران گردنکش و رزمخواه.
فردوسی.
چو دارا بیاورد لشکر براه سپاهی نه بر آرزو رزمخواه.
فردوسی.
بدان تا میان دو رویه سپاه بود گرد اسب افکن رزمخواه.
فردوسی.
بیامد بنزدیک ایران سپاه خروشید کای مهتر رزمخواه.
فردوسی.
و رجوع به رزمجو شود.|| دلاور. پهلوان. ( یادداشت مؤلف ). کنایه از پهلوان. دلاور. بهادر :
فرستاده را گفت پیش سپاه
بگوی آنچه بشنیدی از رزمخواه.
فردوسی.
ندارم در ایران همی رزمخواه کز ایدر شود پیش او با سپاه.
فردوسی.
قباد آمد آنگه بنزدیک شاه بگفت آنچه بشنید از آن رزمخواه.
فردوسی.