کوه است بارزانت و نار است باعلو
باد است باسیاست و آب است باصفا.
مسعودسعد.
چون کاری آغاز کند [شیر]... در تقریر فواید و منافع آن مبالغت کنم تا شادی او به متانت رأی و رزانت عقل خویش بیفزاید. ( کلیله و دمنه ). از حصافت عقل و رزانت رأی و نیت صافی و مکرمت وافی ناصرالدین همین توقع داریم که خانه یکی داند و طریق مجانبت یکسو نهد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 242 ). || خردمندی. ( از کشاف زمخشری ) : قابل و لاحق رزانت او
مهبط وحی حق امانت او.
سنایی.
رزانة. [ رَ ن َ ] ( ع اِمص ) آهستگی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 51 ). وقار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رزانت. رجوع به رزانت شود.
رزانة. [ رَ ن َ ] ( ع مص ) صاحب وقار گردیدن. ( از اقرب الموارد ). بردبار و صاحب وقار گردیدن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). باآرام شدن. ( مصادر اللغه زوزنی ). آهسته شدن. ( دهار ).