رزاح
لغت نامه دهخدا
رزاح. [ رُ ] ( ع مص ) رَزاح. مصدر به معنی رَزاح. ( ناظم الاطباء ). ماندن شتر از نزاری. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به رَزاح شود.
رزاح. [ رَ ] ( اِخ ) نام پسر عدی بن سهم بن ربیعة. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). و رجوع به عقد الفرید ج 3 ص 325 شود.
رزاح. [ رَ ] ( اِخ ) نام پسر عدی بن کعب. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید