رزاح

لغت نامه دهخدا

رزاح. [ رَ ]( ع مص ) رُزاح. افتادن شتر از ماندگی یا لاغری. ( از اقرب الموارد ). افتادن شتر از ماندگی و لاغری و لاغر گردیدن آن. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). مصدر به معنی رُزوح. ( منتهی الارب ). رجوع به رُزوح شود. سخت لاغر شدن ستور و بماندن. ( مصادر اللغه زوزنی ). || ضعیف و بدحال شدن. || با نیزه زدن کسی را. || افتادن انگور. ( از اقرب الموارد ).

رزاح. [ رُ ] ( ع مص ) رَزاح. مصدر به معنی رَزاح. ( ناظم الاطباء ). ماندن شتر از نزاری. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به رَزاح شود.

رزاح. [ رَ ] ( اِخ ) نام پسر عدی بن سهم بن ربیعة. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). و رجوع به عقد الفرید ج 3 ص 325 شود.

رزاح. [ رَ ] ( اِخ ) نام پسر عدی بن کعب. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).

پیشنهاد کاربران

بپرس