رذم
لغت نامه دهخدا
رذم. [ رَ ] ( ع ص ، اِ ) روان از هر چیزی. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ). || مرد ناکس. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || دیگ پر که از سرش بریزاند. ( آنندراج ). || شاخ انگور نشاندنی. ( از اقرب الموارد ).
رذم. [ رَ ذَ ] ( ع مص ) بیرون شدن آب از سر کاسه : رذمت القصعة رذماً. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بیرون شدن آب از سر دیگ. ( آنندراج ).
رذم. [ رَ ذَ ] ( ع ص ،اِ ) متفرق و پریشان. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ): رأیت رذماً من الناس ؛ ای جماعةً متفرقة. ( از اقرب الموارد ). || کهنه و ردی.
- امثال :
صار بعد الخز فی رذم ؛ یعنی پس از آنکه لباس خز و دیبا میپوشید در لباس کهنه و بلایه داخل گردیده. درباره کسی گویند که بعد از فراخ عیش در تنگ زیست دچار گردد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).
|| ج ِ رَذوم. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ِ رَذوم ، به معنی کاسه پر که آب و مانند آن از سرش بیرون آید. ( آنندراج ). رجوع به رذوم و رُذُم شود.
رذم. [ رُ ذُ ] ( ع ص ، اِ ) رَذَم. ج ِ رَذوم. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به رَذوم و رَذَم شود.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید