رده برکشید از دو رویه سپاه
به سر بر نهاده از آهن کلاه.
فردوسی.
رده برکشیدند از آنسوی رودفرستاد نزد سپهبد درود.
فردوسی.
رده برکشیدند ایرانیان ببستند خون ریختن را میان.
فردوسی.
چو از دور طوس سپهبد بدیدسپه آنچه بودش رده برکشید.
فردوسی.
رده برکشیدندو برشد خروش سپهدار ایران برآمد به جوش.
فردوسی.
دو لشکر چو در هم رسیدند تنگ رده برکشیدند و برخاست جنگ.
اسدی.
هم اندربر که رده برکشیدسزا جای ده پهلوان برگزید.
اسدی.
- رده برکشیده ؛ صف کشیده. رده کشیده. صف زده. بردیف ایستاده : سپه را رده برکشیده بماند
خود و نامداران و گردان براند.
فردوسی.
رده برکشیده سپاه از دو میل بدست چپش هفتصد ژنده پیل.
فردوسی.
رده برکشیده همه یکسره چو بهرام و گرگین ابر میسره.
فردوسی.
رده برکشیده بسی پهلوان برسم بزرگان کمر بر میان.
فردوسی.
|| به صف واداشتن. رده کردن. ردیف کردن. به صف درآوردن : کنون برکشیدم سپه را رده
هوا شد چو دیبا به زر آژده.
فردوسی.
فرخزاد چون روی ماهوی دیدسراسر سپاهش رده برکشید.
فردوسی.