لغت نامه دهخدا
- حروف ردع یا زجر و منع ؛ عبارتند از کَلاّ و جز آن. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 357 ). این اصطلاح ادبی است و در زبان عرب کلامی باشد که برای زجر متکلم وضع شده است ، مانند: «ربی اهانن. کلا» ( قرآن 16/89 و 17 )؛ ای لاتکلم بهذا فانه لیس کذلک. ( فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی از الهدایة ص 212 ). و رجوع به کتب نحو و حرف و حرف ردع شود.
ردع. [ رَ ] ( ع اِ )گردن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || زعفران. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زعفران و گویند لطخ آن است. ( از اقرب الموارد ). || اثری از رنگ و بوی زعفران و خون. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خون و اثر و لطخ آن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). خون. ( مهذب الاسماء ). || رکب ردعه ؛ بر روی افتاد در خون خود. ( ناظم الاطباء ). گویندبه کشته : «رکب ردعه »؛ وقتی که بروی بر خون خود بیفتد، و «رکب البعیر ردعه »؛ وقتی بر زمین افتد و گردنش بسوی بدن رود. ( از اقرب الموارد ). || اثری از بوی خوش در بدن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
جمع اردع و جمع ردعائ
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. رد کردن.
مترادف ها
تغییر ناگهانی، ردع، تنفر شدید، جابجا شدن درد، انحراف درد، جابجا ساختن درد
پیشنهاد کاربران
ردع . [ رَ ] ( ع مص ) بازداشتن کسی را از چیزی و منع نمودن وی . ( ناظم الاطباء ) . بازداشتن کسی را و رد کردن و بازایستانیدن از چیزی .
ردع را در امور نظامی به "بازدارندگی" هم ترجمه می کنند. Dterrence
ردع را در امور نظامی به "بازدارندگی" هم ترجمه می کنند. Dterrence
متوقف کردن
پیش قراول. انکه از پیش خبر رسیدن قافله را به محارب میدهد