به تیغ پاره کند ورقه های چون پولاد
به تیر رخنه کند غیبه های چون سندان.
فرخی.
به پای پست کند برکشیده گردن شیربه دست رخنه کندلاد آهنین دیوار.
عنصری.
و درهای شارستان برکندند و باره ها را رخنه کردند. ( تاریخ سیستان ). محمود فرمان داده بود تا باره شهر را رخنه بسیار کرده بودند بگاه بازگشتن از سیستان تا فسادی تولد نکند. ( تاریخ سیستان ). و امیر محمود نیک بکوشید و چون روی ایستادن نبودرخنه کردند آن باغ را و سوی هرات رفتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202 ).کس را به نظام دیده ای جایی
کو رخنه نکرد مر نظامش را.
ناصرخسرو.
کز گرد سم خویش کند تیره روی این وز زخم نعل خویش کند رخنه پشت آن.
امیرمعزی.
تویی که سایه عدلت چنان بسیط شده ست که رخنه کردن آن مشکل است بر خورشید.
انوری.
گر دل او رخنه کرد زلزله حادثات شیخ مرمت گر است بر دل ویران او.
خاقانی.
کان را که تیشه رخنه کند فضل کان نهم رخنه چرا به تیشه کان کن درآورم.
خاقانی.
گفتی که آفتابم بر رخنه بیش تابم بس رخنه کردیم دل دردل چرا نتابی.
خاقانی.
هر پنجره که تنگ ترش دید رخنه کردهر روزنی که بسته ترش یافت برگشاد.
خاقانی.
زآن زمینها که رخنه کرد عجوزمانده آن خاک رخنه رخنه هنوز.
نظامی.
چون شده ای بسته این دامگاه رخنه کنش تا بدر آیی به راه.
نظامی.
امین و بداندیش طشتند و مورنشاید در او رخنه کردن بزور.
سعدی.
چون نکند رخنه به دیوارباغ دزد که ناطور همان می کند.
سعدی.
رخنه در سد سکندر می کند اقبال حسن در برای یوسف از دیوار پیدا می کند.
صائب ( از ارمغان آصفی ).
|| راه یافتن. ( یادداشت مؤلف ). عارض شدن. رسیدن. سرایت کردن. درآمدن. نفوذ کردن. رسوخ کردن بقصد تباهی. خلل وارد ساختن : نزدیک بود کار بزرگ شود و شکست رخنه کند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312 ).به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم.بیشتر بخوانید ...