رخف

لغت نامه دهخدا

رخف. [ رَ خ ِ ] ( ع ص ، اِ ) سنگ نرم سبک. ( از اقرب الموارد ).

رخف. [ رَ ] ( ع مص ) رَخَف. مصدر به معنی رخافة. ( ناظم الاطباء ). تنک و سست گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تنک شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). سست و آبکی شدن خمیر. ( از اقرب الموارد ). رجوع به رخافة شود.

رخف. [ رَ خ َ ] ( ع مص ) رَخْف. رخافة. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به رخافة و رَخْف شود.

رخف. [ رَ ] ( ع ص ، اِ ) مسکه تنک. ( ناظم الاطباء ). مسکه تنک یا نرم و سست. ج ، رِخاف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || خمیر آبکی و سست. ( از اقرب الموارد ). || قسمی از رنگ. ج ، رِخاف. ( ناظم الاطباء ). نوعی از رنگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

رخف. [ رَ خ َ ] ( ع ص ، اِ ) خمیر تنک و سست. ( ناظم الاطباء ). تنک و سست. ( مهذب الاسماء ).اسم است از رخف به معنی خمیر. ( از اقرب الموارد ).

گویش مازنی

/raKhef/ رفیق – دوست – یار

پیشنهاد کاربران

بپرس