چَمّیدن و قرارش گویی بحار باشد
رخشیدن شعاعش گویی نضار باشد.
منوچهری.
پیش فکر او که رخشد شمس وارشمس گردون را به حربایی فرست.
خاقانی.
هر زمان چون آذر آذریون برخشد در چمن هر زمان چون نیل نیلوفر بخندد در چمن.
؟ ( از تاج المآثر ).
و ستارگان آسمان برخشند. ( دیاتسارون ص 286 ). || روشن شدن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || پرتو انداختن. ( ناظم الاطباء ). نور افکندن : ز رخشیدن خنجر و تیغ تیز
همی جست خورشید راه گریز.
فردوسی.
ز رخشیدن تیغ و ژوبین و خشت تو گفتی زمین بر هوا لاله کشت.
فردوسی.
|| کنایه از فخر و مباهات نمودن است. ( آنندراج ). || لاف زدن. ( ناظم الاطباء ).