رخشش


معنی انگلیسی:
flash, luminosity, radiation, shine, sparkle, magnitude

لغت نامه دهخدا

رخشش. [ رَ ش ِ ] ( اِمص ) درخشش. رخشیدن. ( ناظم الاطباء ). عمل رخشیدن. صفت رخشیدن. رخشندگی. درخشندگی. تابناکی. تابندگی. تابش :
به رخشش بکردار تابان درخشی
که پیچان پدید آید از ابر آذر.
؟ ( از لغت فرس اسدی نسخه خطی نخجوانی ).
|| شعاع نور و پرتو روشنی و لمعان و تاب و ضیا و روشنایی و درخشندگی. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس