فرهنگ اسم ها
معنی: درخشان، ( = درخشان )
برچسب ها: اسم، اسم با ر، اسم دختر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
جمال گوهرآگینت چو زرین قبله ترسا
گهر به میان زر اندر چنان چون زر بود رخشا .
دقیقی.
جهان است رخشا به آیین شاه مرا نیست پروا که مانم به راه.
فردوسی.
مریخ بین که در زحل افتد پس از دهان پروین صفت کواکب رخشا برافکند.
خاقانی.
لوح پیشانیش را از خط نورچون ستاره صبح رخشا دیده ام.
خاقانی.
زمی از خیمه پرافلاک و ز بس فلکه زربر سر هر فلکی کوکب رخشا بینند.
خاقانی.
رخشا. [ رُ ] ( نف ) رَخْشا. رجوع به رَخشا شود.
فرهنگ فارسی
یا رخشا
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
تابناک_روشن_براق_مشعشع_متلألئ
درخشان، نام دختر