رخشا


معنی انگلیسی:
bright, radiant

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

رخشا. [ رَ ] ( نف ) رُخْشا. تابان و روشن و درخشنده. ( ناظم الاطباء ). صفت مشبهه از رخشیدن. ( فرهنگ نظام ). رخشان بود. ( لغت فرس اسدی ). رخشنده و تابنده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). رخشان و رخشنده و تابان باشد و بضم اول نیز گفته اند. ( برهان ). رخشنده. ( از فرهنگ خطی ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از شعوری ج 2 ص 21 ). مخفف رخشان. ( غیاث اللغات ). فروزان. ( یادداشت مؤلف ) :
جمال گوهرآگینت چو زرین قبله ترسا
گهر به میان زر اندر چنان چون زر بود رخشا .
دقیقی.
جهان است رخشا به آیین شاه
مرا نیست پروا که مانم به راه.
فردوسی.
مریخ بین که در زحل افتد پس از دهان
پروین صفت کواکب رخشا برافکند.
خاقانی.
لوح پیشانیش را از خط نور
چون ستاره صبح رخشا دیده ام.
خاقانی.
زمی از خیمه پرافلاک و ز بس فلکه زر
بر سر هر فلکی کوکب رخشا بینند.
خاقانی.

رخشا. [ رُ ] ( نف ) رَخْشا. رجوع به رَخشا شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) رخشنده درخشنده تابان .
یا رخشا

فرهنگ عمید

رخشان، درخشان، تابان.

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

رخشارخشارخشارخشا
درخشان، نورانی، یا نام اسب رستم!
تابناک_روشن_براق_مشعشع_متلألئ
درخشان، نام دختر