رخساره برافروخت

لغت نامه دهخدا

رخساره برافروختن. [ رُ رَ / رِ ب َ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) رخ برافروختن. کنایه از بسیار زیباروی شدن. گلرخ گردیدن. گل افشان شدن رخ :
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا بازدل غمزده ای سوخته بود.
حافظ.
و رجوع به رخ برافروختن شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس