رخته
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
ز کار بزرگان چو پردخته شد
شهنشاه زآن رنجها رخته شد.
( شاهنامه، جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب )
شهنشاه زآن رنجها رخته شد.
( شاهنامه، جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب )
رَخته: رنجیده، مجروح، خسته، زخمی، رنجور، بیمار.
رَختن ریختِ کهن تر و نژادهٔ رنجیدن است و رخته همان رنجیده است ( این واژه در پارسیگ رَختَگ بوده ) .
آهَختن: آهنجیدن. آهخته: آهنجیده.
فرهختن: فرهنجیدن. فرهخته: فرهنجیده.
سختن: سنجیدن. سخته: سنجیده.
رَختن: رنجیدن. رخته: رنجیده.
رَختن ریختِ کهن تر و نژادهٔ رنجیدن است و رخته همان رنجیده است ( این واژه در پارسیگ رَختَگ بوده ) .
آهَختن: آهنجیدن. آهخته: آهنجیده.
فرهختن: فرهنجیدن. فرهخته: فرهنجیده.
سختن: سنجیدن. سخته: سنجیده.
رَختن: رنجیدن. رخته: رنجیده.
ای بار خدایت، ای نگار فتنه/ ای دین خردمند را تو رخته ( رودکی )