رخ نهادن

لغت نامه دهخدا

رخ نهادن. [ رُ ن ِ/ ن َ دَ ] ( مص مرکب ) روی نهادن به چیزی یا به جایی.رو کردن. روی آوردن. بمجاز، متوجه شدن :
گرت خوش آمد طریق این گروه
پس به بیشرمی بنه رخ چون رخام.
ناصرخسرو.
قطره ای رخت سفر بندد اگر از کف ابر
چون رخ خویش ز اعلی نهد اندر اسفل.
واله هروی ( از آنندراج ).
|| روی گذاردن. روی نهادن. روی گذاشتن. قرار دادن رخسار بر چیزی :
از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

روی نهادن به چیزی یا بجایی رو کردن یا روی گذاردن روی نهادن .

پیشنهاد کاربران

بپرس