گرت خوش آمد طریق این گروه
پس به بیشرمی بنه رخ چون رخام.
ناصرخسرو.
قطره ای رخت سفر بندد اگر از کف ابرچون رخ خویش ز اعلی نهد اندر اسفل.
واله هروی ( از آنندراج ).
|| روی گذاردن. روی نهادن. روی گذاشتن. قرار دادن رخسار بر چیزی : از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان.
خاقانی.