رحیب

لغت نامه دهخدا

رحیب. [ رَ ] ( ع ص ) فراخ. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) : همتی عالی و نعمتی متوالی و کنفی رحیب و مرتعی خصیب. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 286 ). || فراخ سینه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ). رحیب الصدر؛ واسعالصدر. ( ناظم الاطباء ). فراخ سینه. ( یادداشت مؤلف ) ( از اقرب الموارد ). || بسیارخوار. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). پرخور. ( از اقرب الموارد ). رَژْد. اکول.

فرهنگ فارسی

( صفت ) فراخ گشاده .
همتی عالی و نعمتی متوالی و کنفی رحیب و مرتعی خصیب یا فراخ سینه .

فرهنگ معین

(رَ ) [ ع . ] (ص . ) فراخ ، گشاده . رحیق (رَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) خالص . ۲ - (اِ. ) شراب بی غش و ناب .

فرهنگ عمید

۱. فراخ، وسیع، جای فراخ.
۲. اکول، پرخور.

پیشنهاد کاربران

بپرس