لغت نامه دهخدا
رحمی. [ رُ ما ] ( ع اِمص ) مهربانی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
رحمی. [ رَ ] ( اِخ ) یا رحمی برسوی. پیر محمد. متوفای سال 974 هَ. ق. او راست : شرح تحفةالاحرار جامی بترکی. وی دیوانی نیز بترکی دارد. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ فارسی
مترادف ها
شکمی، بطنی، رحمی، زهدانی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید