خلق را رحمت همی آمد بر او
گرداو نظارگی بسیار شد.
عطار.
ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت. ( گلستان ). ملکزاده را بر حال تباه او رحمت آمد. ( گلستان ). سالار دزدان را بر او رحمت آمد. ( گلستان ).خلق را بر نالش من رحمت آمد چند بار
خود نگویی چند نالد سعدی غمگین من.
سعدی.
چنانش بر او رحمت آمد ز دل که بسرشت بر خاکش از گریه گِل.
( بوستان ).
و رجوع به رحمت آوردن شود. || باریدن باران. ( ناظم الاطباء ). آمدن باران. نزول باران. ( فرهنگ فارسی معین ).