رحلت کردن


برابر پارسی: جان فروبستن

معنی انگلیسی:
depart, to pass away, to die, to emigrate

لغت نامه دهخدا

رحلت کردن. [ رِ ل َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کوچ کردن و رفتن و سفر کردن و راهی شدن. ( ناظم الاطباء ). || حرکت از این جهان بدان جهان. وفات کردن. مردن. ( ناظم الاطباء ). مجازاً، مردن. ( یادداشت مؤلف ) : ناساخته رحلت باید کرد. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) کوچیدن کوچ کردن .
کوچ کردن و رفتن و سفر کردن و راهی شدن

مترادف ها

pike (فعل)
نیزه زدن، سریعا رفتن، رحلت کردن، با چیز نوک تیز سوراخ کردن

فارسی به عربی

حربة

پیشنهاد کاربران

⚫ ( زبان ما درحال گذار به واژه های درست و گاه تازه است )

⚫ واژه ی برنهاده: کوچمُردن

⚫ نگارش به خط لاتین: Kuchmordan

⚫ همه ی پیشنهادها برابرنهاده های یک یا چندیِک از اینها اند:
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگستان زبان و ادب، پارسی انجمن، بازدیسان پارسی، دکتر حیدری ملایری، دکتر حسابی، دکتر ادیبسلطانی

⚫ سایِن ها ( nuances ) را باهم جابجا نشناسیم.

فوت. . . . مرگ. . . . درگذشت. . . .

بپرس