رحل اقامت افکندن
مترادف ها
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
رحل اقامت افکندن ؛ ساکن شدن. مقیم گردیدن. اقامت ورزیدن. مقیم شدن. القاء عصی. القاء جراء. ( یادداشت مؤلف ) .
پاتابه باز کردن در جائی ؛ رحل اقامت افکندن در آنجا. اِلقاء عصا. القاء جران.
اقامت کردن، ساکن شدن، سکنی گزیدن، سکونت کردن